داستان 98

تبلیغاتــــ advertising

آخرین مطالب سایت داستان 98


سپاهان درب
خبر ورزشی 14:33 دوشنبه 16 مرداد 96
ظریف: گفتمان نادرست، تهدیدزا است
شیخ حسن شبکی: حشدالشعبی متعلق به همه مردم است


,پارس جی اس ام,پارس جی اس ام تبریز,پارس جی اس ام موبایل,پارس جی اس ام اریا,پارس جی اس ام فرخشهر,فارس جی اس ام,فارس جی اس ام,فروشگاه پارس جی اس ام,سایت پارس جی اس ام,ساپورت پارس جی اس ام,موسسه پارس جی اس ام تبریز,میهن جی اس ام,اسان جی اس ام,اسان جی اس ام موبایل,اسان جی اس ام فروشگاه,فارس جی اس,فارس جی اس م,Fares Gay,Fars-gsm Shop,Fars Gsm Showthread,Fares Gsm,فارس دیجی,فروشگاه فارس جی اس ام,سایت پارس جی اس ام,سایت فارس جی اس ام,سایت ساپورت پارس جی اس ام,مشکل سایت پارس جی اس ام,وب سایت پارس جی اس ام


,عکس ملیحه نیکجومند,عکسهای ملیحه نیکجومند,عکس قدیمی ملیحه نیکجومند,عکس جوانی ملیحه نیکجومند,عکسهای قدیمی ملیحه نیکجومند,عکس ملیحه نیکجومند,عکسهای ملیحه نیکجومند,عکس قدیمی ملیحه نیکجومند,عکس جوانی ملیحه نیکجومند,عکسهای قدیمی ملیحه نیکجومند


,اس ام اس صبح بخیر,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه,اس ام اس صبح بخیر عشقم,اس ام اس صبح بخیر گفتن,اس ام اس صبح بخیر خنده دار,اس ام اس صبح بخیر انگلیسی با ترجمه فارسی,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه جدید,اس ام اس صبح بخیر 92,اس ام اس صبح بخیر انگلیسی,اس ام اس صبح بخیر عزیزم,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه انگلیسی,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه جدید 92,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه 93,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه ترکی,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه 92,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه کوتاه,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه غمگین,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه به همسر,اس ام اس صبح بخیر عشقم,اس ام اس صبح بخیر عشقم 93,اس ام اس صبح بخیر عشقم 94,اس ام اس صبح بخیر عشقی,اس ام اس صبح بخیر عشقی,اس ام اس صبح بخیر عزیزم,اس ام اس صبح بخیر به عشقم,اس ام اس صبح بخیر برای عشقم,اس ام اس صبح بخیر گفتن عاشقانه,اس ام اس صبح بخیر گفتن,اس ام اس صبح بخیر گفتن جدید,اس ام اس صبح بخیر گفتن به همسر,اس ام اس صبح بخیر گفتن به عشقت,اس ام اس صبح بخیر گفتن به عشق,اس ام اس صبح بخیر گفتن به دوست,اس ام اس صبح بخیر گفتن عاشقانه,اس ام اس صبح بخیر گفتن سرکاری,اس ام اس صبح بخیر خنده دار,اس ام اس صبح بخیر خنده دار عاشقانه,اس ام اس صبح بخیر خنده دار 93,اس ام اس سلام صبح بخیر خنده دار,اس ام اس های صبح بخیر خنده دار,اس ام اس صبح بخیر گفتن خنده دار,اس ام اس صبح بخیر 92 خنده دار,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی,اس ام اس صبح بخیر به زبان انگلیسی با ترجمه فارسی,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه جدید,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه جدید 93,اس ام اس های صبح بخیر عاشقانه جدید,جدیدترین اس ام اس صبح بخیر عاشقانه,اس ام اس عاشقانه صبح بخیر گفتن جدید,اس ام اس صبح بخیر جدید 92,اس ام اس صبح بخیر شهریور 92,اس ام اس صبح بخیر عاشقانه 92,اس ام اس صبح بخیر اسفند 92,اس ام اس جدید صبح بخیر شهریور 92,اس ام اس سلام صبح بخیر 92,اس ام اس صبح بخیر انگلیسی با ترجمه,اس ام اس صبح بخیر انگلیسی با معنی,اس ام اس صبح بخیر انگلیسی با معنی فارسی,اس ام اس صبح بخیر انگلیسی,اس ام اس صبح بخیر به انگلیسی,اس ام اس صبح بخیر به زبان انگلیسی,اس ام اس صبحت بخیر عزیزم,اس ام اس سلام صبح بخیر عزیزم,اس ام اس های صبح بخیر عزیزم,اس ام اس صبحت بخیر عزیزم,اس ام اس عاشقانه صبح بخیر عزیزم,اس ام اس صبح بخیر عزیز,اس ام اس عاشقانه صبحت بخیر عزیزم


سایت نگاه دانلود,سایت نگاه دانلود رمان موبایل,سایت نگاه دانلود رمان,سایت نگاه دانلود رمان در آغوش مهربانی,سایت نگاه دانلود رمان عاشقانه,سایت نگاه دانلود رمان اندروید,سایت نگاه دانلود رمان جدال پر تمنا,سایت نگاه دانلود رمان گناهکار,سایت نگاه دانلود رمان کاردوپنیر,سایت نگاه دانلودمحل دانلودرمان,سایت نگاه دانلود رمان برای موبایل,دانلودرمان برای موبایل سایت نگاه دانلود,سایت نگاه دانلود رمان جشن عروسی,دانلود رمان عاشقانه از سایت نگاه,دانلود رمان عاشقانه از سایت نگاه,دانلود رمان عاشقانه جدید از سایت نگاه,دانلود رمان عاشقانه ایرانی سایت نگاه,دانلود رمان های عاشقانه سایت نگاه,دانلود رمان عاشقانه از سایت نگاه دانلود برای اندروید,رمان عملیات عاشقانه از سایت نگاه دانلود,دانلود رمان از سایت نگاه دانلود برای اندروید,دانلود رمان اندروید از سایت نگاه,دانلودرمان برای اندروید سایت نگاه دانلود,دانلود رمان برای اندروید سایت نگاه,دانلود رمان جدال پر تمنا از سایت نگاه,دانلود رمان جدال پر تمنا در سایت نگاه دانلود,دانلود رمان گناهکار از سایت نگاه,دانلود رمان گناهکار در سایت نگاه


دانلود رمان بادیگارد,دانلود رمان بادیگارد عاشق من,دانلود رمان بادیگارد برای کامپیوتر,دانلود رمان بادیگارد من,دانلود رمان بادیگارد عاشق من Pdf,دانلود رمان بادیگارد برای جاوا,دانلود رمان بادیگارد اندروید,دانلود رمان بادیگارد عاشق,دانلود رمان بادیگارد جاوا,دانلود رمان بادیگارد عاشق من برای موبایل,دانلود رمان بادیگارد عاشق من,دانلود رمان بادیگارد عاشق من برای کامپیوتر,دانلود رمان بادیگارد عاشق من برای موبایل جاوا,دانلود رمان بادیگارد عاشق من برای اندروید,دانلود رمان بادیگارد عاشق منapk,دانلود رمان بادیگارد عاشق من اندروید,دانلود رمان بادیگارد عاشق من برای Pdf,دانلود رمان خانم بادیگارد برای کامپیوتر,دانلود رمان خانوم بادیگارد برای کامپیوتر,دانلود رمان دختر بادیگارد برای کامپیوتر,دانلود کتاب خانم بادیگارد برای کامپیوتر,دانلود رمان بادیگارد مخصوص کامپیوتر,دانلود رمان بادیگارد من برای موبایل,دانلود مستقیم رمان بادیگارد عاشق من,دانلود رمان بادیگارد برای موبایل جاوا,دانلود رمان خانوم بادیگارد برای جاوا,دانلود رمان بادیگارد برای جاوا,دانلود رمان بادیگارد برای موبایل با فرمت جاوا,دانلود رمان خانوم بادیگارد برای موبایل جاوا,دانلود رمان بادیگارد با فرمت جاوا,دانلود رمان خانم بادیگارد جاوا,دانلود رمان خانم بادیگارد جاوا,دانلود رمان بادیگارد اندروید Apk,دانلود رمان بادیگارد برای اندروید,دانلود رمان بادیگارد برای موبایل اندروید,دانلود کتاب بادیگارد برای اندروید,دانلود رمان خانوم بادیگارد برای اندروید,دانلود رمان خانم بادیگارد برای اندروید,دانلود رمان بادیگارد برای گوشی های اندروید,دانلود رمان خانم بادیگارد برای موبایل اندروید,دانلود رمان خانوم بادیگارد برای موبایل اندروید,دانلود رمان بادیگارد عاشق,دانلود رمان خانم بادیگارد بافرمت جاوا

داستان زیبای گرسنگی

چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ب.ظ

شهر انگار آینه‌ای است از آنچه درون شهروندش می‌گذرد. همان‌قدر که به مرفه‌ش امنیت می‌دهد، آماده‌ی بلعیدن آواره‌ی گرسنه‌‌اش است. در متنی که می‌خوانید، سالار عبده نویسنده‌ی ایرانی‌تبار ساکن آمریکا، از جنبه‌ی بی‌رحم شهر می‌گوید. از دوران نوجوانی‌اش در لس‌آنجلس و نیویورک؛ شهرهایی که تصویر دیگری از آنها داریم و مواجهه با نیمه‌ی تاریک‌شان می‌تواند سرنوشت آدم‌ها را دست‌کاری کند.

شهر، غذاست.
آن موقع‌ها پانزده‌سالم بود و همیشه گرسنه بودم. یک‌بار نشسته بودم توی آستروبرگر در هالیوود غربی، لس‌آنجلس، و آمریکایی‌هایی را نگاه می‌کردم که داشتند خودشان را با برگر و سیب‌زمینی سرخ‌کرده خفه می‌کردند. چند روز بود نخوابیده بودم. و داشتم وقت‌کشی می‌کردم. پانک راکرهایی که می‌شناختم‌ اوایل آن ماه هتل متروکه‌ای در سانست‌بلوار پیدا کرده‌ بودند که در آن «اتاقی» هم به من دادند. در ساختمان غارت‌شده‌ی گل و گشاد و ترسناکی که بهترین روزهایش را شاید نیم قرن پیش گذرانده بود؛ در دوران طلایی هالیوود. ولی الان بیشتر به شبحِ یک عروس شبیه بود تا خودش. عروسی که انگار خواستگارش فراموش کرده به مراسم عقد بیاید. جای تاریک افسرده‌کننده‌ای بود و اگر جرم و جنایتی درش اتفاق می‌افتاد احتمال داشت تا ماه‌ها کسی بویی ازش نبرد. اتاق من توی این هتل، دم ِ چاله‌ی آسانسور بود. با یک کپه‌ خاک‌و‌خل کنارش، اما بد نبود. می‌توانستم تخت بخوابم و دو هفته‌ی خوبی داشتم تا اینکه سرو‌کله‌ی صاحبش پیدا شد. ردمان را زده بودند و بیرون‌مان کردند. توی آن دو هفته‌ یک شب بطری‌ای را صاف از پشت بام پرت کردم وسط شلوغی سانست‌بلوار. الان که فکرش را می‌کنم ممکن بود یکی را به کشتن بدهم. این خداحافظی من با هتل بود. اما اولین یا آخرین باری نبود که برای جلب توجه به خشونت متوسل می‌شدم.

اوایل دهه‌ی هشتاد، جنگ تازه در ایران شروع شده بود. پدرم شش ماه قبل به خاطر سکته‌ی قلبی فوت کرده بود و ناگهان من و برادرهایم ماندیم تنها، در خیابان‌های آمریکا. تنها و سرگردان. من مدرسه را ول کرده بودم.

شهر سرپناه هم هست. و وقتی نه سرپناه داری نه غذا، انگار در شهری و در شهر نیستی. آدمی هستی در برزخ. در ناکجا. و در ناکجا مرئی‌‌ای و مرئی نیستی. بی‌سرپناهی. و بی‌سرپناهی چیزی نیست که بشود قایمش کرد. گاهی به چند هفته‌‌ می‌کشد که نمی‌توانی لباست را عوض کنی و بوی خوبی نمی‌دهی. اما پانزده سالت است و زیاد به فکر این چیزها نیستی. آدم در پانزده‌سالگی شکست‌ناپذیر است. حسی که من آن روز در آستروبرگر داشتم. گرسنه‌ام بود و خوابم می‌آمد. از وقتی از هتل انداخته بودن‌مان بیرون درست نخوابیده بودم، و با این حال منتظر بودم. منتظر شانسی که بیاید و در خانه‌ام را بزند و همه چیز را عوض کند و آن شانس انگار از راه رسید. مرد پنجاه وچند ساله‌ای که گنده بود و وقتی آمد بالای سرم لبخند می‌زد: « انگار دلت یکی از اون برگرا میخواد. میخوای ناهار مهمون باشی؟» با خودم فکر کردم: «معلومه که می‌خوام.» آن‌روزها هر کسی می‌توانست مرا مهمان کند. یک ساعت بعد مرد داشت توی آپارتمانش در Valley دور میز ناهارخوری دنبالم می‌کرد.‏[۱]‎یک عکس از زن و دخترش روی پیش بخاری بود و من نمی‌توانستم به خودم تشر نزنم که :« احمق! چرا پیشنهاد ناهارشو قبول کردی؟ و این کارو کردی لعنتی! چرا قبول کردی بیایی آپارتمانش؟ که کلکسیون قلاب ماهیگیری‌اش رو نشونت بده؟» ترسیده بودم. ولی نمی‌خواستم خودم را از تک و تا هم بیندازم. بهش گفتم: «دستت به من نمی‌رسه. من فرزتر از توام. بهتره اون درو باز کنی و بذاری برم» در نهایت این کار را کرد. از نفس افتاده بود. انگار کتک خورده باشد. و دلیلش این نبود که من نترس باشم و جلوش درآمده باشم، او درب و داغان بود. قبل اینکه در را پشت سرم ببندم نگاهش کردم و توی رویش خندیدم. خنده‌‌ام به وضوح عصبی بود. گلوله‌ای از بیخ گوشم گذشته بود.

از این قسر در رفتن‌ها آن‌روزها زیاد برایم پیش می‌‌آمد. شهر، خطر بود. می‌شود گفت یک «جنگل» که آدم‌ها زیاد درباره‌اش حرف می‌زنند اما زیاد پیش نمی‌آید که واقعا تجربه‌اش کرده باشند. مثلا یک‌‌بار در یکی از گشت‌های همیشگی پلیس توی یکی از این اغذیه‌فروشی‌ها گیر افتادم. اسمش اوکی‌داگز بود، روبروی آستروبرگر، پلیس ریخت آن جا که پانک‌راکرها را پاکسازی کند. توی کلانتری همه‌ی بچه‌ها زنگ می‌زدند به پدر و مادری که بیاید و درشان بیاورد. من به کی می‌توانستم زنگ بزنم؟ برادرم رضا؟ که ته تهش دو سال از من بزرگتر بود؟ فردایش مرا فرستادند زندان. زندانی در مرکز شهر که مخصوص کم سن‌و‌سال‌ها بود. و خیلی زود یک دارو‌دسته‌ی مکزیکی آمدند سر وقتم. ده تا بودند و جور تهدیدآمیزی نزدیکم ‌شدند. یکی‌شان گفت: « کمربندتو لازم دارم. واسه‌ شلوارم. ردش کن بیاد.» ما توی حیاط بودیم. با حدود پانصد تا پسربچه‌ی دیگر که بیشترشان قلدر بودند و تا به پرونده‌شان رسیدگی شود و حکمشان بیاید همان‌جا می‌ماندند. هیچ اتاقی یا کنجی نبود که فرار کنم آن تو. به هر حال این جنگ را به آن ده گنگستر کم سن‌وسالِ لاتین‌ می‌باختم. کمربند را که تحویل می‌دادم می‌دانستم دخلم آمده. بعید نبود بعدش مجبورم کنند سینه‌خیز بروم کف زندان و پوتین‌هایشان را لیس بزنم. اما همان روز آزادم کردند. گفتم، زندان پر بود و من هم واقعا کاری نکرده بودم جز این‌که در یکی از گشت‌های پلیس بُر خورده بودم. وقتی ولم کردند حیران ایستاده بودم بیرون زندان، پایین‌شهر لس‌آنجلس. به خودم گفتم: « سالار! این دیگه یه گلوله‌ی خیالی نبود که از بیخ گوشت در رفته باشه. چاقو بود. یه چاقوی واقعی.»



دانلود داستان>>ادامه مطلب


دریافت
حجم: 9.14 کیلوبایت

 

داستان کوتاه و طنز خانم و اقا

جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۶ ب.ظ

یک خانم و یک آقا که سوار قطاری به مقصدی خیلی دور شده بودند، بعد از حرکت قطارمتوجه شدند که در این کو په درجه یک؛ که تختخواب دار هم میباشد ، با هم تنها هستند و هیچ مسافر دیگری وارد کوپه نخواهد شد. ساعتها سفر در سکوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه و زن مشغول بافتنی بافتن بود. شب که وقت خواب رسید ؛ خانم تخت طبقه بالا و آقا تخت طبقه پایین را اشغال کردند. اما مدتی نگذشته بود که خانم…….. از طبقه بالا، دولا شد و آقا را صدا زد و گفت: ببخشید! میشه یه لطفی در حق من بفرمایید؟ – خواهش میکنم! -من خیلی سردمه. میشه از مهماندار قطار برای من یک پتوی اضافی بگیرید؟ مرد جواب داد: من یه پیشنهاد دارم! زن : چه پیشنهادی؟ مرد: فقط برای همین امشب، تصور کنیم که زن و شوهر هستیم. زن ریزخندی کرد و با شیطنت گفت: چه اشکال داره ، موافقم! – قبول؟ – قبول! مرد گفت ، خب ، حالا مثل بچه آدم خودت پاشو، برو از مهموندار پتو بگیر. یه لیوان چائی هم برای من بیار. دیگه هم مزاحم من نشو تو روح آدم منحرف :)))))))))))))


دانلود داستان>>ادامه مطلب


دریافت
حجم: 1.78 کیلوبایت

اخاذی خانم منشی و خواهرش از دکتر

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ق.ظ

صدای زنگ تلفن روی میز منشی مطب هر روز به صدا درمی‌آمد اما در میان این همه بیماری که برای گرفتن وقت با مطب تماس می‌گرفتند زن ناشناسی بود که ادعایی عجیب داشت و می‌گفت از راز پنهانی خبر دارد که افشای آن برای آقای دکتر دردسرساز است. منشی جوان که از تماس‌های زن ناشناس خسته شده و احساس خطر می‌کرد تصمیم گرفت موضوع را با دکتری که پیش وی کار می‌کند در میان بگذارد.

به گزارش وطن امروز، «آرمین» پزشک 49 ساله‌ای که سال‌ها در خارج از کشور زندگی کرده است وقتی ماجرای تماس‌های زن ناشناس را شنید تصمیم گرفت خودش با وی صحبت کند.

آرمین که دلهره عجیبی داشت در انتظار تماس زن ناشناس بود تا اینکه موبایلش به صدا درآمد و زن ناشناس که صدای جوانی داشت ادعا کرد از راز پنهان زن و بچه پنهانی‌اش در آلمان خبر دارد و می‌داند افشای این راز زندگی آرمین را خراب خواهد کرد و پس از چند لحظه سکوت گوشی را قطع کرد.

دکتر وقتی این ادعاها را شنید عرق سردی روی پیشانی‌اش جاری شد و به فکر رفت و هنوز لحظاتی از تماس زن ناشناس نگذشته بود که دوباره موبایلش به صدا درآمد و زن ناشناس پیشنهاد داد برای پنهان ماندن راز دکتر هر ماه پولی دریافت کند و آرمین که شوکه شده بود از زن ناشناس فرصت خواست تا درباره این موضوع فکر کند. 2 روز گذشت و دکتر که تسلیم این اخاذی بود تلفنش به صدا درآمد و زن جوان پیشنهاد ماهانه یک میلیون و 500 هزار تومان به عنوان حق‌السکوت را داد و آرمین ناچار این پیشنهاد را قبول کرد. چند ماه از این ماجرا می‌گذشت و آرمین هر ماه پول درخواستی را به حساب زن جوان می‌ریخت تا اینکه دوباره زن ناشناس در تماس تلفنی خواست تا مبلغ پیشنهادی را بیشتر و یک میلیون تومان دیگر به آن اضافه کند.

آرمین که از این اخاذی‌ها خسته شده بود روز یکشنبه 6 اسفند ماه سال جاری تصمیم گرفت پلیس را در جریان بگذارد. دکتر برای پیگیری شکایتش پا در دادسرای خارک گذاشت و به بازپرس پرونده گفت: سال‌ها پیش برای ادامه تحصیلات به آلمان رفتم و در آنجا با دختری ایرانی که با خانواده‌اش زندگی می‌کرد آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم و حتی من و «سمیه» بچه‌دار شدیم. در حالی که پسرم 6 سال داشت برای ادامه زندگی به تهران آمدم اما همسرم به خاطر مشکلاتی که داشت نمی‌توانست همراه من به ایران بیاید و به همین خاطر ناچار از هم جدا شدیم و چون در کارم پیشرفت کرده بودم دیگر نمی‌توانستم به آلمان بازگردم و تنها از ایران بعضی اوقات برای سرپرستی پسرم پول واریز می‌کردم.

وی در ادامه افزود: در ایران پس از مدتی دوباره ازدواج کردم و این در حالی است که همسرم از ازدواج اولم خبر ندارد و تنها کسی که رازدار من است و همه کارهای شخصی و اداری‌ام را انجام می‌دهد منشی مطبم است. از مدتی پیش زن ناشناسی در تماس تلفنی ادعا کرد از راز پنهانم خبر دارد و قصد دارد آن را پیش خانواده‌ام افشا کند، تهدیدم کرد و خواست به وی پول بدهم تا سکوت کند. هر ماه یک میلیون و 500 هزار تومان به حسابش می‌ریختم تا اینکه دیروز در تماس تلفنی خواست یک میلیون تومان دیگر روی پول بگذارم که تصمیم گرفتم با شکایت از این زن به اخاذی‌هایش پایان دهم.

با ادعاهای پزشک 49 ساله، بازپرس پرونده دستور داد ماموران پلیس برای ردیابی زن باجگیر وارد عمل شوند. ماموران وقتی ادعاهای آرمین را شنیدند خیلی زود حساب بانکی زن ناشناس را که پول به حسابش واریز می‌شد تحت بررسی قرار دادند و توانستند رد دختر 28 ساله‌ای را که «منیژه» نام دارد بزنند. منیژه وقتی پلیس را پیش‌ روی خود دید ابتدا اصرار بر بی‌گناهی کرد اما وقتی مدارک بانک درباره پول‌هایی را که دکتر به حسابش واریز کرده بود، دید ناچار لب به اعتراف گشود. دختر جوان طراح این اخاذی‌ها را خواهرش که منشی دکتر است، معرفی کرد.

با به دست آمدن این سرنخ، ماموران خیلی زود به مطب پزشک رفتند و در حالی که «الهام» پشت میز نشسته بود و از ورود ماموران شوکه شده بود، دستگیر شد. الهام که خواهرش را در خودروی پلیس دید، فهمید رازش لو رفته است و گفت: حقوقم کم بود و بارها از دکتر خواسته بودم بیمه‌ام کند اما نپذیرفته بود. وقتی فهمیدم رازی دارد که نمی‌خواهد خانواده همسرش بدانند دست به کار شدم و از خواهرم خواستم همکاری کند. ابتدا نپذیرفت و وقتی شنید پول را بین خودمان تقسیم می‌کنیم وسوسه شد.



دانلود داستان>>ادامه مطلب



دریافت
حجم: 7.1 کیلوبایت

داستان کوتاه سلطنت از دید بهلول

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۵۶ ب.ظ

روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد

خلیفه گفت :

مرا پندی بده

بهلول پرسید :

اگر در بیابانی بی‌آب ، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی

در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟

هارون الرشید گفت :

صد دینار طلا

بهلول پرسید :

اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟

هارون الرشید گفت :

نصف پادشاهی‌ام را

بهلول گفت :

حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی

چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟

هارون الرشید گفت :

نیم دیگر سلطنتم را

بهلول گفت :

پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است

تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی


دانلود داستان>>ادامه مطلب


دریافت
حجم: 1.24 کیلوبایت

داستان کوتاه سلطنت از دید بهلول

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۵۶ ب.ظ

روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد

خلیفه گفت :

مرا پندی بده

بهلول پرسید :

اگر در بیابانی بی‌آب ، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی

در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟

هارون الرشید گفت :

صد دینار طلا

بهلول پرسید :

اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟

هارون الرشید گفت :

نصف پادشاهی‌ام را

بهلول گفت :

حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی

چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟

هارون الرشید گفت :

نیم دیگر سلطنتم را

بهلول گفت :

پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است

تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی


دانلود داستان>>ادامه مطلب


دریافت
حجم: 1.24 کیلوبایت

صفحات سایت
i> http://pnuna.avaxblog.com/
  • http://wp-theme.avaxblog.com/
  • http://niushaschool.avaxblog.com/
  • http://miiniikatahamii.avaxblog.com/
  • http://sheydaw-amirhoseiwn.avaxblog.com/
  • http://akhbar-irani.avaxblog.com/
  • http://tanzimekhanevadeh.avaxblog.com/