داستان 98

تبلیغاتــــ advertising

آخرین مطالب سایت داستان 98


سپاهان درب
خبر ورزشی 14:33 دوشنبه 16 مرداد 96
ظریف: گفتمان نادرست، تهدیدزا است
شیخ حسن شبکی: حشدالشعبی متعلق به همه مردم است

۱۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

دانلود رمان بغض تلخ


 نام رمان : بغض تلخ 

 نویسنده : فاطمه کمالی کاربر انجمن نودهشتیا

 حجم کتاب : ۳٫۰ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK) 

 ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

 تعداد صفحات : ۲۹۸


 قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

 پسورد : www.98ia.com

 منبع : wWw.98iA.Com

 با تشکر از فاطمه کمالی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

 دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

 دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

 دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)





خرید بک لینک


داستان کوتاه سوال حضرت یحیی و رنج شیطان


شیطان به حضرت یحیی گفت : می خواهم تو را نصیحت کنم !

حضرت یحیی فرمود : من میلی به نصیحت تو ندارم

ولی می خواهم بدانم طبقات مردم نزد شما چگونه اند

شیطان گفت :‌ مردم از نظر ما به سه دسته تقسیم می شوند

1 : عده ای مانند شما معصومند ، ار آنها مایوسیم و می دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی کند

2 : دسته ای هم بر عکس در پیش ما شبیه توپی هستند که به هر طرف می خواهیم می گردانیم

3 : دسته ای هم هستند که از دست انها رنج می بریم زیرا فریب می خورند ولی سپس از کرده خود پشیمان می شوند و استغفار می کنند و تمام زحمات ما را به هدر می دهند دفعه دیگر که نزدیکه که موفق شویم اما آنها دوباره به یاد خدا می افتند و از چنگال ما فرار می کنند ما از چنین افرادی پیوسته رنج می بریم


دریافت
حجم: 1.35 کیلوبایت




خرید بک لینک


داستان کوتاه قدرت حافظه


خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زد که به زن گریانی رسید.پرسید: چرا می گریی؟- چون به زندگی ام می اندیشم, به جوانی ام, به زیبایی ای که در آینه می دیدم, و به مردی که دوستش داشتم. خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده است. می دانست که من بهار عمرم را به یاد می آورم و می گریم. خردمند در میان دشت برف آگین ایستاد, به نقطه ای خیره شد و به فکر فرو رفت.زن از گریستن دست کشید و پرسید: در آن جا چه می بینید؟خردمند پاسخ داد: 



دشتی از گل سرخ. خداوند, آن گاه که قدرت حافظه را به من می بخشید, بسیار سخاوتمند بود. می دانست در زمستان, همواره می توانم بهار را یه یاد آورم و لبخند بزنم.




دریافت
حجم: 1.23 کیلوبایت




خرید بک لینک


داستان کوتاه درس زندگی


استادی قبل از شروع کلاس فلسفه اش در حالی که وسایلی را به همراه داشت در کلاس حاضر شد. وقتی کلاس شروع شد بدون هیچ کلامی شیشه خالی سس مایونزی را برداشت و با توپ های گلف شروع کرد به پر کردن آن.
سپس از دانشجویان پرسید که آیا شیشه پر شده است؟ آنها تایید کردند. در همین حال استاد سنگریزه هایی را از پاکتی برداشت و در شیشه ریخت و به آرامی شیشه را تکان داد.
سنگریزه ها با تکان استاد وارد فضاهای خالی بین توپ های گلف شدند و استاد مجددا پرسید که آیا شیشه پر شده است یا نه؟ دانشجویان پذیرفتند که شیشه پر شده است…
این بار استاد بسته ای از شن را برداشت و در شیشه ریخت و شن تمام فضای های خالی را پر کرد. استاد بار دیگر پرسید که آیا باز شیشه پر شده است؟ دانشجویان به اتفاق گفتند: بله!
استاد این بار دو ظرف از شکلات را به حالت مایع در آورد و شروع کرد به ریختن در همان شیشه به طوری که کاملا فضاهای بین دانه های شن نیز پر شود. در این حالت دانشجویان شروع کردند به خندیدن.
وقتی خندیدن دانشجویان تمام شد استاد گفت: “حالا”، ” می خواهم بدانید که این شیشه نمادی از زندگی شماست. توپ های گلف موارد مهم زندگی شما هستند مانند: خانواده، همسر، سلامتی و دوستان و اموالتان است. چیز هایی که اگر سایر موارد حذف شوند زندگی تان چیزی کم نخواهد داشت. سنگریزه ها در واقع چیز های مهم دیگری هستند مانند شغل، منزل و اتومبیل شما. شن ها هم همان وسایل و ابزار کوچکی هستند که در زندگی تان از آنها استفاه می کنید…
و این طور صحبتش را ادامه داد: اگر شما شن را در ابتدا در شیشه بریزید در این صورت جایی برای سنگریزه ها و توپ های گلف وجود نخواهد داشت. و این حقیقتی است که در زندگی شما هم اتفاق می افتد. اگر تمام وقت و انرژِی خود را بر روی مسائل کوچک بگذارید در این صورت هیچگاه جایی برای مسائل مهم تر نخواهید داشت. به چیز های مهمی که به شاد بودن شما کمک می کنند توجه کنید.در ابتدا به توپ های گلف توجه کنید که مهم ترین مسئله هستند. اولویت ها را در نظر آورید و باقی همه شن هستند و بی اهمیت.
دانشجویی دستش را بلند کرد و پرسید: پس شکلات نماد چیست؟
استاد لبخند زد و گفت: خوشحالم که این سئوال را پرسیدی! و گفت: نقش شکلات فقط این است که نشان دهد مهم نیست که چه مقدار زندگی شما کامل به نظر می رسد مهم این است که همیشه جایی برای شیرینی وجود دارد.



دریافت
حجم: 3.95 کیلوبایت




خرید بک لینک


داستان بادکنک و حکمت


سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند.سخنران بادکنک‌ها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد. سپس از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود بیابد. همه باید ظرف پنج دقیقه بادکنک خود را بیابند.همه دیوانه‌وار به جستجو پرداختند؛ یکدیگر را هُل می‌دادند؛ به یکدیگر برخورد می‌کردند و هرج و مرجی راه انداخته بودند که حد نداشت. مهلت به پایان رسید و هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد.بعد، از همه خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که نامش روی آن نوشته شده است.در کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند.سخنران ادامه داده گفت: «همین اتّفاق در زندگی ما می‌افتد. همه دیوانه‌وار و سراسیمه در جستجوی سعادت خویش به این سوی و آن سوی چنگ می‌اندازیم و نمی‌دانیم سعادت ما در کجا واقع شده است. سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است. به یک دست سعادت آنها را به آنها بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید.» 


-----------------------------------------------------------





پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می‌داد که چگونه همه‌چیز ایراد دارد… مدرسه، خانواده، دوستان و… مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
روغن چطور؟ نه! و حالا دو تا تخم‌مرغ. نه مادربزرگ! آرد چی؟ از آرد خوشت می‌آید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ! حالم از همه‌شان به هم می‌خورد.
بله، همه این چیزها به تنهایی بد به‌نظر می‌رسند اما وقتی به‌درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می‌شود. خداوند هم به‌همین ترتیب عمل می‌کند. خیلی از اوقات تعجب می‌کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او می‌داند که وقتی همه این سختی‌‌ها را به درستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم، در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه فوق‌العاده می‌رسند.






دریافت
حجم: 3.63 کیلوبایت




خرید بک لینک




 نام رمان : این مرد ، ارباب است 

 نویسنده : رویا رستمی کاربر انجمن نودهشتیا

 حجم کتاب : ۴٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۳ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK) 

 ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

 تعداد صفحات : ۴۵۰


 قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

 پسورد : www.98ia.com

 منبع : wWw.98iA.Com

 با تشکر از رویا رستمی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

 دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

 دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

 دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)




خرید بک لینک



صدای زنگ تلفن روی میز منشی مطب هر روز به صدا درمی‌آمد اما در میان این همه بیماری که برای گرفتن وقت با مطب تماس می‌گرفتند زن ناشناسی بود که ادعایی عجیب داشت و می‌گفت از راز پنهانی خبر دارد که افشای آن برای آقای دکتر دردسرساز است. منشی جوان که از تماس‌های زن ناشناس خسته شده و احساس خطر می‌کرد تصمیم گرفت موضوع را با دکتری که پیش وی کار می‌کند در میان بگذارد.

به گزارش وطن امروز، «آرمین» پزشک 49 ساله‌ای که سال‌ها در خارج از کشور زندگی کرده است وقتی ماجرای تماس‌های زن ناشناس را شنید تصمیم گرفت خودش با وی صحبت کند.

آرمین که دلهره عجیبی داشت در انتظار تماس زن ناشناس بود تا اینکه موبایلش به صدا درآمد و زن ناشناس که صدای جوانی داشت ادعا کرد از راز پنهان زن و بچه پنهانی‌اش در آلمان خبر دارد و می‌داند افشای این راز زندگی آرمین را خراب خواهد کرد و پس از چند لحظه سکوت گوشی را قطع کرد.

دکتر وقتی این ادعاها را شنید عرق سردی روی پیشانی‌اش جاری شد و به فکر رفت و هنوز لحظاتی از تماس زن ناشناس نگذشته بود که دوباره موبایلش به صدا درآمد و زن ناشناس پیشنهاد داد برای پنهان ماندن راز دکتر هر ماه پولی دریافت کند و آرمین که شوکه شده بود از زن ناشناس فرصت خواست تا درباره این موضوع فکر کند. 2 روز گذشت و دکتر که تسلیم این اخاذی بود تلفنش به صدا درآمد و زن جوان پیشنهاد ماهانه یک میلیون و 500 هزار تومان به عنوان حق‌السکوت را داد و آرمین ناچار این پیشنهاد را قبول کرد. چند ماه از این ماجرا می‌گذشت و آرمین هر ماه پول درخواستی را به حساب زن جوان می‌ریخت تا اینکه دوباره زن ناشناس در تماس تلفنی خواست تا مبلغ پیشنهادی را بیشتر و یک میلیون تومان دیگر به آن اضافه کند.

آرمین که از این اخاذی‌ها خسته شده بود روز یکشنبه 6 اسفند ماه سال جاری تصمیم گرفت پلیس را در جریان بگذارد. دکتر برای پیگیری شکایتش پا در دادسرای خارک گذاشت و به بازپرس پرونده گفت: سال‌ها پیش برای ادامه تحصیلات به آلمان رفتم و در آنجا با دختری ایرانی که با خانواده‌اش زندگی می‌کرد آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم و حتی من و «سمیه» بچه‌دار شدیم. در حالی که پسرم 6 سال داشت برای ادامه زندگی به تهران آمدم اما همسرم به خاطر مشکلاتی که داشت نمی‌توانست همراه من به ایران بیاید و به همین خاطر ناچار از هم جدا شدیم و چون در کارم پیشرفت کرده بودم دیگر نمی‌توانستم به آلمان بازگردم و تنها از ایران بعضی اوقات برای سرپرستی پسرم پول واریز می‌کردم.

وی در ادامه افزود: در ایران پس از مدتی دوباره ازدواج کردم و این در حالی است که همسرم از ازدواج اولم خبر ندارد و تنها کسی که رازدار من است و همه کارهای شخصی و اداری‌ام را انجام می‌دهد منشی مطبم است. از مدتی پیش زن ناشناسی در تماس تلفنی ادعا کرد از راز پنهانم خبر دارد و قصد دارد آن را پیش خانواده‌ام افشا کند، تهدیدم کرد و خواست به وی پول بدهم تا سکوت کند. هر ماه یک میلیون و 500 هزار تومان به حسابش می‌ریختم تا اینکه دیروز در تماس تلفنی خواست یک میلیون تومان دیگر روی پول بگذارم که تصمیم گرفتم با شکایت از این زن به اخاذی‌هایش پایان دهم.

با ادعاهای پزشک 49 ساله، بازپرس پرونده دستور داد ماموران پلیس برای ردیابی زن باجگیر وارد عمل شوند. ماموران وقتی ادعاهای آرمین را شنیدند خیلی زود حساب بانکی زن ناشناس را که پول به حسابش واریز می‌شد تحت بررسی قرار دادند و توانستند رد دختر 28 ساله‌ای را که «منیژه» نام دارد بزنند. منیژه وقتی پلیس را پیش‌ روی خود دید ابتدا اصرار بر بی‌گناهی کرد اما وقتی مدارک بانک درباره پول‌هایی را که دکتر به حسابش واریز کرده بود، دید ناچار لب به اعتراف گشود. دختر جوان طراح این اخاذی‌ها را خواهرش که منشی دکتر است، معرفی کرد.

با به دست آمدن این سرنخ، ماموران خیلی زود به مطب پزشک رفتند و در حالی که «الهام» پشت میز نشسته بود و از ورود ماموران شوکه شده بود، دستگیر شد. الهام که خواهرش را در خودروی پلیس دید، فهمید رازش لو رفته است و گفت: حقوقم کم بود و بارها از دکتر خواسته بودم بیمه‌ام کند اما نپذیرفته بود. وقتی فهمیدم رازی دارد که نمی‌خواهد خانواده همسرش بدانند دست به کار شدم و از خواهرم خواستم همکاری کند. ابتدا نپذیرفت و وقتی شنید پول را بین خودمان تقسیم می‌کنیم وسوسه شد.






دریافت
حجم: 7.1 کیلوبایت




خرید بک لینک


صفحات سایت
i> http://pnuna.avaxblog.com/
  • http://wp-theme.avaxblog.com/
  • http://niushaschool.avaxblog.com/
  • http://miiniikatahamii.avaxblog.com/
  • http://sheydaw-amirhoseiwn.avaxblog.com/
  • http://akhbar-irani.avaxblog.com/
  • http://tanzimekhanevadeh.avaxblog.com/